فاطمه بانوفاطمه بانو، تا این لحظه: 9 سال و 7 ماه و 15 روز سن داره
معصومه نازممعصومه نازم، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 11 روز سن داره

فاطمه ،مسافر بهشت

تولدت مبارک دختر1 ماهه من

سلام گلم روز 16 تولدت عید قربان بود که همگی حاضر شدیم رفتیم خونه مادر جون و مامان جون . عیدت مبارک عسل مامانی. فاطمه 16 روزه:                            فاطمه 23 روزه :معصومه آبجی خیلی دوست داره شما رو بغل کنه اینم نمونش...                                             &nb...
7 آبان 1393

اولین ها

سلام دختر نازم اومدم از اولین هات بگم ... توی این چند روز زندگیمون خیلی عوض شده هم شیرین تر شده هم سخت تر ... همراه تو که هستم ساعت برام خیلی زود میره جلو و اصلا نمی فهمم کی ظهر میشه کی شب میشه . بمیرم برای معصومه ام که خیلی سختی میکشه تا قبل اینکه شما بیای باهاش یه کم بازی میکردم اما الان دیگه وقت ندارم . باید مواظب فسقلی مامان باشم . معصومه خیلی دوستت داره و دائم بوست میکنه منم جای تو بوسش میکنم. ناز مامان بیا عکساتو ببین. فاطمه 16 روزه:                             ...
7 آبان 1393

ده روز اول

سلام دخترکم به خونه خوش اومدی مامانی  . دختر لپ گلی من .                                                                                             فاطمه دو روزه وقتی ما اومدیم خونه معصومه خونه نبود پیش مادر جون بود . وقتی اومد مستقیم وارد  اتا...
2 آبان 1393

فرشته نازم خوش اومدی به خونه

سلام عسلکم یه ماهه شدی دختر نازم مبارک باشه . خدا نگهدارت باشه انشاالله. این روزا اونقدر درگیر نگهداری از شما بودم که وقت رسیدگی به وبلاگ رو نداشتم حالا اومدم تا این یه ماه رو جبران کنم. ماشاالله شما دختر آرووم و خوبی هستی خداروشکر میکنم برای این نعمت بزرگی که به من و بابایی عطا کرده . دو روز اول از بیمارستان اومدیم خونه خودمون بعد رفتیم خونه مامان جون تا من اونجا استراحت کنم. شبها کنار خودم و بابایی تا صبح می خوابیدی فقط  برای پوشک عوض کردن بیدارت می کردم و شیرت می دادم دوباره می خوابیدی اصلا اذیتی نداشتی قربونت بشم.                 &nb...
2 آبان 1393

بالاخره فرشته ما زمینی شد

سلام ناز من 28 شهریور 1393 ساعت 7 و 40 دقیقه صدای گریه فرشتمو شنیدم و بعد از 5 دقیقه حوله پیچ آوردن روی نازتو دیدم عین مامانبزرگا سفید و چروک بودی  ولی نرم و کوچولو .. صورتتو چسبوندم به صورتم و باهات صحبت کرم خیلی لحطه قشنگی بود . دیگه تکرار نمیشه ... اونجا برای همه مامانا و برای هر کسی که منتظره مامان بشه دعا کردم تا این لحظه شاد و شیرین نصیبشون بشه ان شاالله . خدایا شکرت برای این فرشته کوچولو . فاطمه جونم 3 کیلو و 225 گرم با 52 سانتی متر قد به دنیا اومد . دو روز توی بیمارستان موندیم و یکشنبه بعداز ظهر 30 شهریور اومدیم  خونه ! عزیزکم به خونه خوش اومدی   ...
11 مهر 1393

ماجرای تولد فرشتمون

سلام به دختر نازم فاطمه بانو ... مامانی 28 شهریور همه کاراش رو کرد و حاضر شد که بره بیمارستان بستری شه تا فردا 29 شنبه روی گل دخملشو ببینه اما از ظهر روز جمعه 28 شما اعلام آمادگی کردی برای اومدن ما هم که باورمون نمیشد و فکر میکردیم این دردها مثل همیشس و طبیعیه آخه من این ماه آخری خیلی درد داشتم و دیگه درد زایمان برام قابل تشخیص نبود اما مامان بزرگم گفت که این درد زایمانه ما باورمون نشد و تنها راهی بیمارستان شدیم معصومه پیش مامان جون موند و من و بابایی رفتیم . توی راه خیلی دردهام بیشتر شد و بازم فکر زایمان رو نمیکردم تا رسیدیم بیمارستان سرپرستار بخش با دیدن قیافه زار من گفت برو اتاق زایمان منم رفتم و اونجا منو بردن برای nst ...
11 مهر 1393

جی جی های ناز فاطمه بانو

سلم گلم دخمل نازم اومدم تا قبل دنیا اومدنت عکس جی جی های نازی که برات با بابایی و مامان جون خریدیم بذارم . البته مامان جون زمان آبجی معصومه خیلی زحمت کشیدن و کلی از وسایل ها هنوز قابل استفاده است و من خیلی راحتم اما بازم دلم نیومد که چیزی برات نخرم و خیلی ذوق داشتم به همین خاطر یه روز با مامان جون و چند روز هم با بابایی رفتیم فروشگاه و برات چند دست لباس و یه سری وسایل بهداشتی خریدیم.                                         ...
10 شهريور 1393

ماه آخر ماه خداحافظی و سلام

سلام دخمل مامان نهمین ماه یعنی آخرین ماه میزبانی من از یه فرشته پاک و معصوم تو دلم: دختر نازم عسلم که این کلمه عسل نمیتونه شیرینی تو و شیرین کاری هات رو وصف کنه ، عاشقانه منتظر دیدن روی ماهت هستم گلم. مختصر و مفید میگم که مامانی دیگه نمیتونه مثل قبل پای کامپیوتر بشینه و ساعت ها باهات درد و دل کنه ، و برات بنویسه ایشالا وقتی دنیا اومدی هر چیزی که جا مونده بود برات مینویسم . همینو بگم که این ماه برای من خیلی ماه قشنگیه و البته برای بابایی چون کاملا حرکت هاتو حس میکنیم و میبینیم . با اینکه خیلی درد های عجیب و غریب میاد سراغم و مامان جون میگه درد ماهه و باید تحمل کنم من هم به عشق شما فسقلی تحمل میکنم . بعضی ...
10 شهريور 1393

تولد آبجی معصومه مبارک

  سلام آبجی معصومه جونم اومدیم با مامانی تولدتو تبریک بگیم هوراااا  خداروشکر که من یه آبجی بزرگتر از خودم دارم و مراقبمه . من و تو 3 سال و یه ماه تفاوت سنیمونه و میتونیم همبازی های خوبی برای هم باشیم. با این که مامانی داره جای من مینویسه اما مطمینه که من و تو عاشقانه همدیگرو دوست خواهیم داشت . بازم 3 سالگیت مبارک آبجی مهربون. ...
1 شهريور 1393