18 ماهگی و شب عید
سلام عشقم
عزیز دل مامان این روزا اونقدر سرم شلوغه که وقت سر خاروندن هم ندارم . هر روز یا با هم یا بی هم به خرید میریم .بعصی روزا با مامان جون با شما دوتایی میریم بعضی روزا مامان جون یا مادر جون شما رو نگه میدارن و من تنهایی یا با بابایی میریم تا لوازم مورد نیاز شما و خودمون رو برا عید بخریم . ماشالله مگه تمومی داره؟؟؟
برای هر کدومتون چند دست لباس خونه شیک و پیک خریدم جوراب شلواری و جوراب و لباس زیر و رو و....
حالا از همشون عکس گرفتم ان شالله تو فرصت مناسب برات میذارم عزیزم
از خودت بگم که گفتنی زیاده مهربونم. شیرین زبونم کلمات زیادی یاد گرفتی و دلبری میکنی . عاشق آب بازی هستی . لیوان میگری دستت و با التماس میای جلومون میگی آب خوایی برات آب میریزم یه کوچولو میخوری بعد میشینی زمین و دست و صورتت رو میشوری بقیشم میریزی زمین
اسم زهرا دختر خاله رو یاد گرفتی و میگی زدا
تو هم مثل معصومه عاشق کفشی وقتی میریم بیرون دیگه دوست نداری تو کالسکه باشی و دوست داری پیاده بگردی بهمن ماه بود برات یه کتونی خریدم عاشق اونایی و باهاشون کیف میکنی.
28 اسفند وقت واکسنته اما جمعه است و تعطیل و دایی علی هم گفت موردی نداره بعد عید واکسن بزنیم .
این روزا منصوره خانم میاد کمک مامانی تا خونه رو برای عید تمیز کنیم کلی با منصوره خانم دوست شدی و دلبری میکنی .
عزیز دلم میام و عکس های خ یداتو برات میذارم.فعلا خدافظ